سنایی ؛ شاعر زُهد و مَثل

مقاله حاضر، نگاهی گذرا به زندگی، آثار و تأثیرات ژرف سنایی در ادب فارسی است. در این مقاله، به ویژگی ‏های سبکی و نوآوری‏های سنایی در شعر و ادب فارسی اشاره شده است. نیز شعر او در قالب‏های مختلف، از جمله قصیده، غزل، مثنوی و قطعه بررسی و از هر یک، چند نمونه ذکر شده است که نماینده ویژگی‏های شعری و شخصیتی شاعر است.
 

زندگی سنایی

ابوالْمَجْد مَجْدود بن آدم سنایی غزنویْ شاعر، حکیم و عارف بزرگ قرن پنجم و اوایل قرن ششم، در سال 467 ق، در غزنه متولد شد و در همین شهر به سال 529 ق درگذشت و به خاک سپرده شد.

دوران کودکی و جوانی او در غزنین گذشت و در همین شهر به تحصیل علوم و معارف زمانه پرداخت و در تمامی علوم عصر، از ادبیات گرفته تا فقه و حدیث و تفسیر و طب و نجوم و حکمت و کلام، به درجه والایی رسید.
 

آثار سنایی

سنایی، یکی از پرُکارترین شاعران زبان و ادبیات فارسی است. علاوه بردیوان که شامل چهارده هزار بیت است، چند اثر منظوم و منثور دیگر دارد که عبارتند از:
 
1. حدیقه الحقیقه شامل ده باب از جمله: توحید، ذکر کلام باری، نعت نبی، فضیلت علم و معنی عقل، حکمت و امثال. این کتاب دگرگونی بسیاری در شعر فارسی پدیدآورد و شاعران را متوجّه آوردن معانی عقلی، حکمی و عرفانی در شعر کرد.
 
2. سیر العباد الی المعاد، منظومه ‏ای است رمزی و عرفانی که در آنْ نوعی سفر به عالَم روحانیات بیان شده است.
 
3. کارنامه بلخ یا مُطایبه نامه، منظومه کوتاهی است در حدود پانصد بیت که سنایی به هنگام اقامت در بلخ سروده است.
 
4. تحریمَةُ القلم، مثنوی بسیار کوتاهی است در حدود صد بیت که خطاب به قلم سروده و سپس وارد مسائل عرفانی می‏شود.
 
5. مکاتیب سنایی، شامل چند نامه از حکیم سنایی است.
 

سنایی، شاعری دارای دو دوران

دو دوره متفاوت بر زندگی سنایی گفته ‏اند:
 
دوران اول، مصادف با آغاز کار شعر و شاعری اوست. او در این دوره، در دربار سلاطین به ‏سر می ‏برد و با مداحی، نزد پادشاهان به دنبال مقام و مرتبت و زندگی‏ اش غرق در خوش‏گذرانی و عشرت ‏طلبی بود.

این دوره، دوره تاریک زندگی سنایی است؛ زیرا مانند شاعران هم عصر خویش، تمام سعی و تلاش خود را به ساختن قصاید مدحی و اغراق‏ آمیز درباره سلاطین نالایق معطوف کرده بود. ولی چندی نگذشت که وارد دوره دوم زندگی شده، از این روش زندگی بیزاری جُست و به عالم معنا روی آورد.

در این دوره که دوره روشن و بیداری زندگی سنایی است، او مداحی پادشاهان و بزرگان عصر را کنار نهاد و زهد و عبادت در پیش گرفت. در این راه کار او به حایی رسید که حتی وقتی سلطان وقت، بهرام‏ شاه خواست خواهر خود را به عقد او درآوَرَد، سنایی نپذیرفت و در جواب گفت:
 
من نه مرد زن و زر و جاهم
 به خدا گر کنم و گر خواهم

 ور تو تاجی دهی ز احسانم
 به سر تو که تاج نستانم
شاید بتوان گفت که سنایی نخستین کسی است که شعر اخلاقی را بنیاد نهاده و نیز اول کسی است که عرفان را به صورت وسیع وارد شعر فارسی کرده است.

از این رو، سنایی را بنیان‏گذار شعر عرفانی می‏ دانند و تمام شاعرانِ پس از او، احترام بسیاری برای او قائل بودند. از جمله مولانا که با احترام از او یاد می ‏کند و در غزلی، عطّار را به منزله روح و سنایی را به منزله چشم آن روح می داند و خود را پیرو این دو شاعر بزرگ می‏ شمارد و می‏ گوید:
 
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
 ما از پی سنایی و عطار آمدیم
 

سنایی، منتقد اجتماع با سلاح زهد

امتیاز سنایی بر دیگر کسانی که به شعر زهد و مثل پرداخته ‏اند، شیوه بیان مقصود و نیز شجاعت او در انتقاد از حاکمان و نهادهای فاسد دوره خود است.

زهد دیگران، زهدی منفی و ستم‏پذیر است، ولی زهدی که سنایی عرضه می‏کند، زهدی است مثبت و بدون سازش‏کاری.
 

گزیده ‏ای چند از قصاید سنایی

سنایی همواره انسان را به رهایی از قید خودی و خودبینی دعوت می‏ کند. از نظر او، انسان باید هم از جسم چشم پوشی کند و هم از جان، نه در جسم منزل کند نه در جان و مانند حضرت ادریس پیش از مرگ بمیرد؛ یعنی قبل از آن‏که مرگ به سراغ او رود، تمام صفات غیراخلاقی خود را نابود سازد:
 
مکن در جسم و جان منزل، که این‏دون است و آن والا
 قدم زین هر دو بیرون نه، نه این‏جا باش و نه آن‏جا
 
گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ
 نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا
 
چه مانی بهر مُرداری چو زاغان اندرین پَستی
 قفس بشکن چو طاووسان، یکی بَرْ پَرْ، برین بالا
 
بمیرای دوست پیش از مرگ، اگرمی‏زندگی‏خواهی
 که ادریس از چنین مُردن بهشتی گشت پیش از ما
 
درگه خلق و درگاه خداوند
سنایی معتقد است که وابستگی و چشم داشت به مخلوق، مایه فرومایگی رسوایی و دوری از خداوند است.

هرکه به درجه‏ای از علم و معرفت و آسایش رسید، فقط از راه بندگی درگاه خداوند بدان دست یافت، نه بندگی فردی چون خود.

انسان نباید از طاعت خود به دام غرور و نخوت بیفتد، هم چنین نباید به سبب معصیت و گناه، از درگاه خداوند مأیوس شود.
 
درگه خلق، همه زرق و فریب است و هوسْ
 کار، درگاه خداوندِ جهان دارد و بَسْ
 
هر که او نام کَسی یافت، از آن درگه یافت
 ای برادر، کَسِ او باش و میندیش از کَسْ
 
گر چه در طاعتی، از حضرت او «لاتَأمَنْ»
 ورچه با معصیتی، از در او «لا تَیْأَسْ»
 
ورچه خوبی، به سوی زشت، به خواری مَنِگر
 کاندرین مُلْک چو طاووس، بِه کارَست مگس
 
چنگ در گفته یزدان و پیمبر زن و رُو
 کان‏چه قرآن و خبرنیست فسانه‏ست و هوس
 
شرط مردان حق
سنایی در قصیده بسیار زیبایی به وصف مردان حق می ‏پردازد. از نظر او در دل مرد خدا، تنها عشق پروردگار ساکن است.

مرد حق در بند وصل و هجران نیست، بلکه پیوسته بر درگاه دل حاضر است و جان خود را به فرمان بری از فرمان خداوند وا می‏ دارد.

مرد حق به وجود خود کافر است و به وجود پروردگار مؤمن:
 
شرط مردان نیست در دل عشق جانان داشتن
 پس اندر بند وصل و بند هجران داشتن
 
بلکه اندر عشق جانان شرط مردان آن بُوَد
 بر درِ دل بودن و جان پیش فرمان داشتن
 
شرط مؤمن چیست؟ اندر خویشتن کافر شدن
 شرط کافر چیست؟ اندر کفر ایمان داشتن
 
دین و زهد
سنایی در دو بیت به تعریف دین و زهد پرداخته است. وی دین را تقیّد به حُکم و فرمان خدا و زهد را روی گردانی از غیر خدا می‏داند.

دین سرباز زدن از خواست و هوا و هوس خود است و زهد نادیده انگاشتن هرچه غیرخداست.
 
دین نباشد با مراد و با هوا در ساختن
 دین چه باشد؟ خویشتن در حکم دیّان داشتن
 
زهد چِبْوَد؟ هر چه جز حق روی از آن برتافتن
 زهد نَبْوَدْ روی چون طاعون و قطران داشتن
شکایت از غربت اسلام در میان مسلمانان
سنایی در قصیده ‏ای، از روی گردانی مردم دوره خود از تعلیمات اسلامی و روی ‏آوری آنان به گفتارهای حکیمان یونان که در آن دوره رایج بود، با زبانی سوزناک و از سرِ درد شکوه و آنان را به اسلام و تعلیمات آن دعوت می‏کند:
 
مسلمانان مسلمانان، مسلمانی مسلمانی
 ازین آیین بی‏دینان، پشیمانی پشیمانی
 
مسلمانی کنون اسمی است، بر عرفی و عاداتی
 دریغا کومسلمانی دریغا کومسلمانی؟
 
شراب حکمت شرعی خورید اندر حریم دین
 که محروم‏اند ازین عشرت هوس‏گویان یونانی
 
نعت علی علیه‏ السلام
سنایی ارادت ویژه ‏ای به خاندان پیامبر اسلام دارد و این ارادت، در جای جای آثارش قابل ملاحظه است. او در قصیده‏ ای در نعت علی علیه‏ السلام به وصف جان فشانی‏ها و خدمات ارزنده آن حضرت در راه استقرار دین اسلام پرداخته است:
 
ای امیرالمؤمنین ای شمع دین‏ای بوالحسن
 ای به یک ضربت ربوده جان دشمن از بدن
 
ای به تیغ تیز، رستاخیز کرده روز جنگ
 وی به نوک نیزه کرده شمع فرعونان لَگَن
 
گر نبودی زخم تیغ و تیرت اندر راه دین
 دین نپوشیدی لباس ایمنی برخویشتن
 
هیچ کس را در جهان، این مایه مردی نبود
 کوبه میدان خطر سازد برای دین، وطن
 
این جلال و این کمال و این جمال و منزلت
 نیست کس را در جهان جز مرتو را ای بوالحسن
 

غزل سنایی

سنایی در غزل‏ سرایی نیز مانند قصیده‏ سرایی، یک نوآور است؛ غزل‏های او، سرآغاز غزل‏های عرفانیِ ادب پارسی است.

غزل‏های سنایی، مادرِ تمام «غزلیات شمس» و بسیاری از غزل‏های بلند و پُرشکوه شعر فارسی است.

محتوای غزلیات سناییْ عشق، معرفت و وارستگی از وجود خود است و صدای تپشِ دل، از یکایک غزل‏های او شنیده می ‏شود.
 
توحید
توحید پروردگار، یکی از مباحثی است که سنایی در آثار خود بسیار بدان پرداخته است. او غزلی درباره توحید و خداوند متعال دارد که بی‏ شک یکی از زیباترین و دل‏ نشین‏ ترین غزلهای زبان فارسی است.

زبان این غزل، زبانی است ساده و دور از هر تکلف و این ویژگی، لطف و طراوت خاصی به غزل او بخشیده است.

شاعر در این غزل، صفات پروردگار را در شعر خود آورده و با سادگی در خور توجّهی، با خداوند به راز و نیاز پرداخته است:
 
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
 نروم جز به همان ره که توأم راه نمایی
 
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
 همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
 
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
 تو نماینده فضلی تو سزاوار ثنایی
 
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
 نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
 
همه غیبی تو بدانی، همه عیبی تو بپوشی
 همه بیشی تو بکاهی، همه کمّی تو فزایی
 
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
 مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
 

قطعات سنایی

قطعات سنایی نیز از جهت مضمون، جدا از غزلیات و قصاید او نیست. قطعات او، مشتمل بر پند و اندرز به خلق در دوری از مردم ‏آزاری، هم‏نشینی با بدان و غرور و نخوت؛ و نیز تشویق مردم به معاشرت با اهل خدا، بردباری، فروافتادگی، عزّت نفس، راست‏کاری و غنیمت دانستن وقت است.
 
ارزش سفر
 
قدر مردمْ سفر پدید کند
 خانه خویش، مرد را بند است
 
چون به لنگ اندرون بُوَد گوهر
 کس نداند که قیمتش چند است
 
مضرت مصاحبت با بدان
 منشین با بدان که صحبت بد
 
گر چه پاکی ، تو را پلید کند
 آفتاب ار چه روشن است، او را
 پـاره ‏ای ابـر ، ناپدید کند
 
رسم زیستن
 
با همه خلق‏جهان گرچه از آن
 بیش‏تر بی‏رَه و کم‏تر بِه رَهَنْه
 
تو چنان زی که بمیری، بِرَهی
 نه چنان چون تو بمیری بِرَهَنْه
 
خاک ساری و فروافتادگی
 چون خاک باش، در همه احوال بردبار
 
تا چون هواتْ بر همه کس قادری بُوَد
 چون آب نفع خویش به هرکس همی رسان
 تا هم چو آتشت ز جهان برتری بُوَد
 
وقت شناسی
 
هم اکنون، از هم اکنون داد بستان
 که اکنون است بی‏شک زندگانی
 
مکن هرگز حوالت سوی فردا
 که حال و قصّه ی فردا ندانی
 
مذمت می‏گساری
 
 نکند دانا مستی، نخورد عاقل مِیْ
 ننهد مرد خردمند سوی مستی پِیْ
 
چه خوری چیزی، کز خوردن آن چیز تو را
 نِیْ، چون سرو نماید به مثل، سروْ چو نِیْ
 
گر کنی بخشش گویند که:«مِیْ کرد نه او!»
 ورکنی عربده گویند که: «وی کرد نه مِیْ»
 
گفتار کریمان
 
یک روز، منوچهر بپرسید ز سالار
 که «اندر همه عالم چه بِه؟ای سام نریمان»
 
او داد جوابش که«درین عالم فانی،
 گفتار حکیمان بِه و کردار کریمان»
 
ابله و اشتر
 
ابلهی دید اشتری به چَرا
 گفت نقشت همه کژ است چرا؟»
 
گفت اشتر که «اندرین پیکار
 عیب نقاش می‏کنی هش‏دار!
 
در کژی‏ام مکن به عیب نگاه
 تو زمن راه راست رفتن خواه
 
نقشم از مصلحت چنان آمد
 از کژی، راستی گمان آمد».


منبع: مرکز مطالعات شیعه